مي روم راهي دريغا رد پايي نيست باز
در نگاه خيس شب هم روشنايي نيست باز
خط کشي کردم غرورم را ولي اه از سکوت
مي روم اما نشاني از صدايي نيست باز
از تمام کوچه هاي خستگي نالم بپرس
جز من عاشق سر راهت گدايي نيست باز
کاش مي شد عقده ها را مهر با طل مي زدم
عقده ها باطل شد و راو راه رهايي نيست باز
باز بال و پرگشودم مي روم تا دورها
در هواي اين رهايي رهنمايي نيست باز